5

دقت کردین جدیدا چقد کم میام نت؟؟ وقتی هنوز شوهر نکرده و سرم شلوغ نشده اینجوری شدم، خدا به داد بعدش برسه

امروز اولین حقوق عمرمو گرفتم. اولین حقوقی که از جیب بابا مامانم نبود. آخه قبلا من و داداشم واسه رنگ کردن خونمون از بابام حقوق و مزایا دریافت کرده بودیم

نیست اولین بارم بووووووووود، نمیدونستم قراره بم چک بدنو منم برم بانک نقدش کنم! واسه همین خیلی راحت و بدون کارت ملی پاشدم رفتم که مثه خر موندم توو گِل! و مجبور شدم که زنگ بزنم به داداشم و اونو واسه یک عدد کارت ملی فسقلی از اونور شهر بکشونم اینور شهر !


+ بسی خوشحالم که دارم نون بازوی خودمو میخورم


پ.ن 1 : 17هُم عروسی دخترداییم بود. بسی خوش گذشت. عروس قصه ی ما 5تا خواهر شووَر داره

پ.ن 2 : 25 هم یک فقره عروسی پیش رو داریم

پ.ن 3 : این قصه سری دراز داااارد. بعد از عید هم بااااز عروسی داریم. ایشالله همشون خوشبخت شن و همه ی آرزومندا عروس شن


پ.ن 4 : معذوریت لینک نکردن برطرف شد. هرکی دوس داره لینکم کنه

4

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

3

بچگیهام کم کم تموم شد و من کم کم بزرگ میشدم. روز به روز به آرزوی بچگیام که همیشه دلم میخواست زودتر بزرگ شم نزدیکتر میشدم. چه آرزویی هم بود. نمیدونستم دنیای بزرگا اونقدا که فکر میکردم و به نظر میرسید قشنگ نیست. من بزرگ میشدمو کم کم از رویاهام و روزهای قشنگ بچگی دور میشدم. دیگه کم کم لذت بردن از قشنگیای دنیا یادم رفته بود. یادم رفته بود که میتونم بشینم یه گوشه ای و ساعتها واسه خودم خیالبافی کنم و با موجودات دوست داشتنی و خیالی صحبت کنم و از وجودشون لذت ببرم. یادم رفته بود که میشه حتی از کوچیکترین چیزها هم لذت برد، اونم خیلی زیاد. در سن 24 سالگی یهو یادم اومد که من چقدر دوست داشتم زیر پنجره دراز بکشم و به آسمون خیره شم و پرواز پرنده ها رو ساعت ها دنبال کنم و ازین کار لذت ببرم. حتی از یادآوری این کار سراسر وجودم غرق لذت شد. میخوام دیدمو به دنیا و زندگی عوض کنم. فقط نیمه ی خالی دنیا رو نبینم. میخوام با این سنم توو خیالام بچگی کنم. فک کنم روو سقف خونه روبه رویی آدم کوتوله ها زندگی میکنن یا شبها یه اسب پرنده توو آسمونا پرواز میکنه و منم به آسمونا خیره شم تا بتونم ببینمش...